محجوب
پیش می تازم
دنیا بیاید وتماشا کند
بگذار همه ستارگان ، همه سنگ ها ، همه درخت ها ، همه خانه ها شاهد باشند
آسمان شاهد باش که در زیر سقف بلند تو
یک تنه با انبوهی کبیر از تانک ها و زره پوش ها وسربازان کفر روبرو شدم
لحظه ای تردید به دل راه ندادم
ذره ای از فعالیت شدید دست برنداشتم
مثل ماهی در حال سرخ شدن از نقطه ای به نقطه ای دیگر می غلطیدم
و رگبار گلوله در اطراف من می بارید
ومن نیز به چهار طرف تیراندازی می کردم
وسربازان کفر را بر خاک می ریختم
ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود
وبا خاک های تو گلی گلگون بوجود آورده بود
ومن ابا نداشتم که تا آخرین قطره خون خود را تسلیم کنم
احساس می کردم که عاشوراست و در حضور حسین می جنگم
واو چابکی وزبردستی مر اتحسین می کند
و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد
او می داند که چقدر به او عاشقم وچگونه حاضرم که در راهش جان ببازم